تا وقتی كه تو هستی، تا لحظه ای كه یاد تو در خاطر من جاریست! تا زمانی كه دستهای گرمت همراه دستای خسته ای منه! تا وقتی كه نگاهت تنها پناهگاه و تكیه گاه نگاه سرگردان منه! تا زمانی كه تو همسفر جاده زندگی من هستی! تا وقتی كه شونه های تو امن ترین جای دنیاست برای من! من زنده هستم!
دختران روستا به شهر فكر می كنند! دختران شهر در آرزوی روستا می میرند! مردان كوچك به آسایش مردان بزرگ فكر می كنند! مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان كوچك می میرند! كدامین پل در كجای جهان شكسته است كه هیچ كس به خانه اش نمی رسد
زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی مرگ ساکت بود زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟
غصه کجا ، سور کجا ؟ اما مرگ تنها گوش می داد زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟ و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده ای